کد مطلب:134116 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

خطابه ای آتشین یا محاکمه ی رئیس حکومت
سخنان اهرمنی و رعب انگیز یزید كه در آن مقدسترین معتقدات اسلامی را آشكارا انكار و بی شرمانه سخن از انتقام از پیغمبر به میان آورد و كشتن حسین (ع) و یاران آزاده ی او را در برابر شكستی كه نصیب كفار قریش در جنگ بدر شده بود قرار داد، در سراسر مجلس طنین شومی انداخت و اثری بسیار بد بر افكار و دلها گذارد.

آیا یزید به پیغمبر ناسزا می گوید؟! و دشمنان آنحضرت و كفار را به عظمت یاد می كند!؟

آری این یك حقیقت تلخ و دردناك است و این اولین باری است كه مردی بنام خلیفه اسلام!! تمام مقدسات اسلایم را آشكارا مورد استهزاء و انكار قرار داده!!! اما آیا كسی می تواند بر آن جرثومه ی ننگ و فضیحت اعتراض كند؟!

سایه شوم و سهمگین قدرت او آنچنان بر سراسر كشور و بر سر همه سایه افكنده است كه كمترین خیال اعتراض به وی مرگ حتمی و قطعی را در بر دارد ولی آیا قدرتی یزید از نظر خاندان اسیر حسین علیه السلام هم اینگونه است و تا این درجه وحشت انگیز!؟ آیا از اینهمه ترسی كه در


دلهای همگان از حكومت ستم و استبداد فرزند معاویه وجود دارد در دلهای قافله ی اسیران هم خبری هست!؟ قطعاً نه، آنها اگر از قدرت یزید احساس وحشت می كردند از همان ابتدای كار در برابر او تسلیم می شدند و بیعت با او را ننگ و ذلت و خواری نمی شمردند آری اینجا است كه باید كاروان تبلیغ حسین (ع) حساس ترین وظیفه حیاتی خویش را انجام دهند و با سخنان كفرآور یزید سخت به مقابله برخیزند، آخر مگر نه اینست كه آنها اسارت را پذیرفتند تا اسلام و عدالت و آزادی را از اسارت حكومت كفر و الحاد بنی امیه نجات بخشند!؟ مگر نه اینست كه آنها این بار گران مصیبت را تحمل كردند تا از هستی اسلام و موجودیت آن دفاع كنند!؟

پس اكنون باید در برابر یاوه گوئیهای یزید عكس العمل شدید نشان دهند و با منطق كوبنده و رسای خود آن مرد مغرور و فرومایه را بر جای خود بنشانند، چگونه قابل تصور است؟! خاندان پیغمبر در مجلس یزید سكوت كنند و آن ناپاك به پیامبر اسلام ناسزا بگوید و مقام نبوت او را اشكارا انكار كند؟! نه، چنین چیزی ممكن نیست.

این اسیران بال و پر شكسته كه به آزادی و عدالت بال و پر بخشیده اند. باید از این فرصت خوب استفاده كنند و حقایق روشنی را كه طی دهها سال با دست بنی امیه بر مردم شام كاملا مخفی گشته بود آشكار سازند اینجا بود كه دختر علی (ع) همانند شیری خشمنده از جای برخاست و با صدائی رسا و مؤثر خطبه ای كوبنده و آتشین ایراد كرد، خطبه ای كه هر انسان آزاده را بی اختیار به تحسین وا می دارد، یزید اشعار كفرآور خود را پایان داد،


ولی ناگاه از صف اسیران بانوئی برخاست و با شهامتی تمام در برابر او ایستاد و این چنین آغاز به سخن كرد:

«الحمدللَّه رب العالمین و صلی اللَّه علی رسوله و آل اجمعین صدق اللَّه سبحانه كذكل یقول: «ثم كان عاقبة الذین اساؤا السوآ ان كذبوا بآیات اللَّه و كانو ابها یستهزؤن [1] . «اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء. فاصبحنا نساق كما تساق الاساری ان بنا علی اللَّه هو اناً و بك علیه كرامة و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت فی عطفك حیث رأیت الدّنیا لك مستوثقه والامور متسقة و جبن صفالك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا أنسیت قول اللَّه تعالی «و لا یحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزداد و اثما و لهم عذاب مهین» [2] .

حمد می كنم خدای عالمیان را و درود می فرستم بر پیغمبر اسلام و خاندان او آری راست گفت خداوند آنجا كه در قرآن می گوید: «عاقبت كسانی كه زشت كاریها و گناه كردند بجائی رسد كه آیات خداوند را دروغ شمرده و آنها را به مسخره گرفتند».

ای یزید! آیا گمان كردی از اینكه آسمان و زمین را بر ما تنگ گرفتی و مانند اسیران ما را به شهرها دیارها كشاندی، ما در نزد خداوند خوار و پستیم ولی تو قدر و منزلت داری!؟ و با این خیال باد به دماغ افكندی و با نگاه غرور و نخوت باطراف خود می نگری؟! در حالی كه مسرور و


فرحناكی از اینكه دنیایت آباد شده و كار بر مراد تو می رود و مقام و منصبی كه شایسته و سزاوار ما است در دست گرفتی!؟ (اگر چنین تصور باطلی كردی) آرام باش مگر فراموش كردی گفتار خدای را كه در قرآن می گوید: «گمان نكنند آنها كه به راه كفر بازگشتند كه آنچه ما برای آنها پیش می آوریم و آنها را مهلت می دهیم به نفع آنان و به خیر و سعادت آنهاست!» نه. بلكه این مهلت برای این است كه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار كننده در پیش است».

«أمن العدل یابن انطلقاء تخدیرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول اللَّه سبایا!؟ قد هتك ستورهن و ابدیت و جوههن تحدوا بهن الاعداء من بلدالی بلد و یتشر فهن اهل المناهل والمناقل و یتصفح وجوههن القریب والبعید والدّنی والشریف لیس معهن من رجالهن ولی و من حماتهن حمی و كیف یرتجی مراقبة من لفظ فوه اكباد الاذكیاء و نبت لحمه من دماء اشهداء و كیف یستبطافی بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالثقف والشنان والاحن والاضغان.

آیا این از عدل تو است ای پسر آزادشدگان [3] . كه زنان و كنیزان خود را در پشت پرده جای دهی، ولی دختران پیغمبر را در میان نامحرمان حاضر سازی؟! و آنها را با دشمنانشان در شهرها بگردانی و اهل بادیه ها و دور و نزدیك و پست و شریف آنها را به بینند؛ در حالی كه از مردان آنها


كسی را باقی نگذاردی و حمایت كننده ای ندارند، آری از تو جز این انتظاری نیست، چگونه انتظار مهربانی و رحم باشد از كسی كه با دهان خود می خواست جگر پاكان را ببلعد [4] و گوشت او از خون شهیدان اسلام روئیده شده، و چگونه در دشمنی ما كوتاهی كند كسی كه همواره با نظر بغض و عداوت و كینه به ما می نگرد؟

«ثم تقول غیر متأثم و لا مستعظم.



لا هلوا و استهلوا فرحاً

ثم قالوا یا یزید لا تشل



«متنحیاً علی ثنایا ابی عبداللَّه سیّد شباب اهل الجنة تنكتها به محضر تك و كیف لا تقول ذلك و قد نكات القرحة و استأصلت الشافة باراقتك دماء ذریة محمد صلی اللَّه علی و آله و نجوم الارض من آل عبدالمطلب و تهتف باشیاخك زعمت انك تنادیهم فلتردن و شیكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت اللهم خذلنا بحقنا و انتقم ممن ظلمنا و احلل غضبك بمن سفك دمائنا و قتل حماتنا.

ای یزید! این جنایتهای عظیم را انجام دادی آنگاه نشسته ای بدون آنكه خود را گناهكار بدانی یا جنایت خود را بزرگ بشماری می گوئی «ای كاش پدران من بودند و از سرور و شادمانی فریاد بر می آوردند و می گفتند: ای یزید دست تو شل مباد».

این جمله را می گوئی در حالیكه با چوبدستی بر دندانهای مقدس سید جوانان اهل بهشت می كوبی؟! چگونه نگوئی با آنكه زخمها را


شكافتی و دست خود را بخون فرزندان پیغمبر آغشته ساختی و ستارگان زمین را كه از آل عبدالمطلب بودند خاموش نمودی؟! و اكنون پدران خود را صدا می زنی و گمان می كنی كه با آنها سخن می گوئی!؟ به زودی تو با آنان می پیوندی و در آنجا آرزو می كنی كه ای كاش دستهایم شل و زبانم لال بود و نمی گفتم آنچه را كه گفتم و نمی كردم آنچه را كه انجام دادم.

(در اینجا زینب با خدا سخن گفت و عرضه داشت): پروردگارا حق ما را از دشمنان ما بگیر و از آنهائی كه به ما ظلم كردند انتقام بكش و آتش غضبت را فروفرست بر كسانی كه خون ما را ریختند و مردان ما را كشتند».

آنگاه خطاب به یزید فرمود:

«فواللَّه ما فریت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و لتردن علی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله بما تحملت من سفك دماء ذریة انتهكت من حرمة فی عترته و لحمته حیث یجمع اللَّه شملهم ویلم شعثهم و یاخذ بحقهم «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللَّه امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون [5] . «و حسبك باللَّه حاكماً و بمحمد صلی اللَّه علیه و آله خصیما و بجبرئیل ظهیراً و سیعلم من سول لك و مكنك من رقاب المسلمین بئس للظالمین بدلا و ایكم شر مكاناً و اضعف جنداً.

ای یزید با این جنایت نشكافتی مگر پوست خود را و پاره نكردی جز گوشت خویش را و بزودی بر پیغمبر خدا وارد می شوی در حالی كه بار


گرانی از ریختن خون فرزندان او و هتك حرمت خاندان و پاره های بدن آن حضرت بر گردن گرفته ای در آن روزی كه خداوند آنرا جمع می سازد و پراكندگی آنها را تبدیل به اجتماع می كند و حق آنها را بازگیرد و «گمان مكن آنهائی كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنها زنده اند و در نزد پرورگار خود مرزوقند».

ای یزید «برای تو كافی است كه حاكم بر تو خدا باشد و خصم تو پیغمبر و جبرئیل هم از او حمایت كند، و به زودی می دانند آنهائی كه تو را بر این مقام نشاندند و برگردن مسلمانها سوار كردند كه چه ستمگری را بجای خود انتخاب نمودند و به زودی خواهید دانست كه كدام یك از شما بدبخت تر و ناچیزتر هستید.

«و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتك و انی لاستصغر قدرك و استعظم تقریعك و توبیخك لكن العیون عبری والصدور حری الا فالعجب كل العجب لقتل حزب اللَّه النجباء بحزب الشیطان الطلقاء فهذه الایدی تنطف من دمائنا والافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكی تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و شیكاً مغرماً حین لا تجد الا ما قدمت یداك و ما ربك بظلام للعبید فالی اللَّه المشتكی و علیه المعول.

ای زاده ی معاویه! اگر چه شدائد و فشارهای روزگار مرا در شرائطی قرار داد كه با تو سخن بگویم، اما ترا كوچك می شمردم و بسیار سرزنش می كنم و فراوان توبیخ می نمایم، چگونه نكنم با آنكه چشمها گریان


است و دلها در فراق عزیزان سوزان، آه كه چه شگفت انگیز است!! مردان خدا بدست لشكر شیطان كشته شوند!؟ این دستهای شما از خون ما آغشته است و دهانتان از گوشت خاندان پیغمبر مملو است و آن بدنهای طیب و طاهر بر روی زمین مانده و گرگهای بیابان آنها را دیدار می كنند.

ای یزید! اگر تو كشتن و اسارت ما را غنیمت می شمری بزودی باید غرامت گران آنرا بپردازی در آن هنگامی كه نمی یابی هیچ ذخیره ای مگر آنچه را كه انجام دادی و خداوند به بندگانش ستم نمی كند، ما از بیدادگیرهای تو بخدا شكایت می كنیم و او پناهگاه ما است.

«فكد كیدك و اسع سعیك و ناصب جهدك فواللَّه لا تمجو ذكرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرك امدنا و ل ترحض عنك عارها و هل رأیك الا فندو ایامك الا عدد و جمعك الا بدد یوم یناد المناد الا لعنة اللَّه علی الظالمین فالحمدللَّه رب العالمین الذی ختم لاولنا بالسعادة والمغفرة و لاخرنا بالشهادة والرحمة و نسئل اللَّه ان یكمل لهم الثواب و یوجب لهم المزید و یحسن علینا الخلاقة انه رحیم و دود و حسبنا اللَّه و نعم الوكیل» [6] .

ای یزید؟ آنچه می توانی در راه دشمنی با ما انجام ده و آنچه می خواهی مكر و فریب بكار بر و سعی و كوشش نما! اما بخدا سوگند تو نمی توانی نام ما را از یاد مردم ببری.

ای یزید تو نمی توانی وحی ما را خاموش سازی و از این راه به آرزوی دلت برسی و این ننگ و عار را از دامن خود پاك نمائی!


آگاه باش كه رأی و عقل تو بسیار ضعیف است و دودمان زندگیت به زودی سپری می گردد و جمع تو پراكنده می شود، روزی كه منادی خدا فریاد برآورد كه لعنت خدا بر ستمكاران باد اكنون من حمد می كنم خدای را كه ابتدای كار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پایان آنرا به شهادت و رحمت ختم نمود، ما از خداوند می خواهیم كه ثواب و رحمت خویش را بر شهیدان ما تكمیل فرماید و اجر و مزد آنانرا افزون سازد و جانشینی ما را از آنها نیكو قرار دهد زیرا او خداوند بخشنده و مهربان است و او پناهگاه ما است و ما را كافی است و او نیكو وكیلی است».

خوانندگان عزیز- این خطابه ی آتشین و جانسوز بوسیله ی یك بانوی اسیر ایراد گردید، بانوئیكه اكنون در حال اسارت است و بازوهای او را بریسمان بسته اند، زنی كه برادرزادگان خود را در رنج و شكنجه در برابر خود می بیند و سر بریده برادر معصومش در میان طشت در برابر چشمان او قرار دارد، این خطابه در مجلسی ایراد گردید كه فرزند معاویه و كسی كه حكومت اسلامی را در دست دارد شخصاً در آنجا حاضر است، مجلسی كه شخصیتها و بزرگان لشكری و كشوری شام در آن حضور دارند و سهمگینی قدرت شوم یزید بخوبی احساس می شود با این حال دختر امیرالمؤمنین علیهماالسلام آنچنان یزید را تحقیر و توبیخ نمود كه راستی بهت انگیز و حیرت آور است!!!.

زینب كبری در این خطابه ی جانسوز و آتشین نه تنها قدرت و حكومت یزید را اصولا به حساب نیاورده بلكه آنگونه سخن گفت كه گویا


بانوئی بزرگ با كودكی خردسال صحبت می كند و او را بر كردارهای زشت و ناروایش مورد نكوهش قرار می دهد.

دختر امیرالمؤمنین فرزند معاویه را یعنی همان فردی كه با نیرنگها و فریبكاریهای پدر اكنون بر سریر حكومت اسلامی تكیه زده و قدرت عظیم كشور را در اختیار دارد- آنگونه تحقییر می كند كه او را به «ابن الطلقا» و «زاده هند جگرخوار» می خواند!!!.

بانوی قهرمان كربلا در كیفرخواستی كه علیه آن ناپاك در حضور وی و در برابر بزرگان و اشراف شام طرح می كند ابتدا روی گناهی انگشت می گذارد كه برای یزید دیگر امكان هیچگونه توجیه و تفسیر درباره ی آن نیست، گناهی كه در حضور او و به دستور شخص او انجام گردید، می گوید «آیا این از عدل تو است از فرزند آزاد شدگان؟! كه زنان و كنیزان خویش را در پشت پرده قرار دهی ولی دختران پیغمبر با به اسارت بكشی و آنها در مجلس نامحرمان حاضر سازی!؟»

در اینجا خواهر داغدار حسین (ع) عملی را در برابر یزید قرار می دهد كه دیگر او نتواند افكار ساده دلان را فریب داده و خود را از آن تبرئه نماید و گناه آنرا به گردن فرزند مرجانه بگذارد، این دیگر عبیداللَّه نبود كه چنین مجلسی را ترتیب دهد و با خاندان وحی و فضیلت آنگونه رفتار نماید!!

راستی بهت انگیز است! یك زن در حال اسارت با بزرگترین مرجع قدرت كشور اینگونه سخن می گوید!!! و بعد از آن همه تحقیرهای كوبنده


و توبیخ های شدید به دو خطاب كرده كه «این از جفای روزگار است بر من كه مرا در شرائطی قرار داد تا با تو سخن بگویم!!!» آیا شهامت آنهم توأم با اصالت و منطق عالی تر از این قابل تصور است؟! آری زینب در آن مجلس هم یزید را بر جنایتها و بیداگریهایش محكوم ساخت و ننگ و رسوائی او را آشكار نمود و از این راه وظیفه بزرگ و مقدسی كه در آن فرصت حساس بر عهده ی وی بود به خوبی نشان داد كه فاجعه ی دردناك شهادت و اسارت كوچكترین ضربه ی روحی و شكست انسانی بر دودمان پاك امیرالمؤمنین علی (ع) وارد نساخت.


[1] سوره روم آيه ي 9.

[2] سوره آل عمران آيه 172.

[3] اينكه زينب (ع) يزيد را به عنوان فرزند طلقاء مي خواند به داستان فتح مكه اشاره مي كند كه در آنجا پيغمبر اسلام بزرگان مكه را (كه ابوسفيان حد يزيدهم از آنها بود) مورد عفو قرار داد و آنانرا آزاد ساخت و فرمود: «اذهبو فانتم الطلقاء».

[4] اشاره به داستان هند جگر خواره است كه در جنگ احد انجام شد.

[5] سوره ي آل عمران آيه ي 163.

[6] سيد بن طاوس صفحه ي 109 چاپ قم.